شاعر غنا و طبيعت
افسانه نجومي
به مناسبت درگذشت مهدي اخوان لنگرودي كوليان آمدند/ سراغ دريا را از من گرفتند/ رودي كوچك از اشكهايم را نشانشان دادم/ گفتند «ما براي دريا آمدهايم»/ گفتم/ «تا سال ديگر/ همه اينجا درياست» (مجموعه وطن، 1395»
1- «گل يخ» شايد يكي از معروفترين ترانههايي باشد، كه هنوز هم در ناخودآگاه ذهن و حافظه جمعي بسياري از ما جايگاه ويژهاي را به خود اختصاص داده است.
ترانهاي ماندگار كه در سال 1350 به وسيله مهدي اخوان لنگرودي سروده شد و در آلبومي به نام «گل يخ» توسط كورش يغمايي در سبك فولك راك اجرا شد. او به سال 1۳۲۴ خورشيدي در لنگرود، واقع در شرق استان گيلان زاده شد و در سال ۱۳۵۱ در رشته جامعهشناسي از دانشگاه ملي ايران «دانشگاه شهيد بهشتي» فارغالتحصيل و براي اخذ مدرك دكتري راهي وين شد. آثار شعرياش عبارتند از: «سپيدار، ۱۳۴۵» با مقدمه محمود پاينده لنگرودي، «چوب و عاج، ۱۳۶۹»، «آبنوس بر آتش، ۱۳۷۰»، «خانه، ۱۳۷۵»، «ساليا، ۱۳۷۸»، «گل يخ»، «برگزيده اشعار، ۱۳۷۸» و «وطن، 1395». همچنين از اخوان لنگرودي علاوه بر شعر، داستانها و رمانهايي در ادب فارسي به يادگار مانده كه ميتوان به: « آنوبيس ۱۳۷۴، درمان ۱۳۷۵، پنجشنبه سبز ۱۳۷۵، ارباب پسر ۱۳۷۷، در خم آهن ۱۳۷۹، الا تيتي ۱۳۷۸، توسكا، ۱۳۹۲ و ويونا، 1396» اشاره كرد. از ديگر آثار اخوان لنگرودي ميتوان از كتابهايي چون: «يك هفته با شاملو ۱۳۷۳، خدا غم را آفريد، نصرت را آفريد ۱۳۸۰، از كافه نادري تا كافه فيروز ۱۳۹۲، اي دل بمير يا بخوان «ترجمه اشعار خوان رامون خمينس» ۱۳۷۳، ببار اينجا بر دلم «گفتوگوي بهزاد موسايي با مهدي اخوان لنگرودي» نام برد.
2- رفتارهاي زباني سرودههاي اخوان لنگرودي، متاثر از فضايي عاشقانه-غنايياند كه در آنها اندوهي انساني موج ميزند. به بيان ديگر، زبان ساده و صميمي، برجستهنمايي سويههاي تغزلي، به دور از پيچيدگيهاي زباني، ردپاي رمانتيسيسمي چيره را در شعرهاي او به خوبي نشان ميدهد. همچنين دلبستگي به طبيعت، رويكردهاي عاشقانه سطرها را كه با بهرهگرفتن از منطق نثر، بازتابي از زبانيتي شهودي را در فضايي روياگون، در خود سامان ميدهند، لايههايي سيال از بازنمايي تنهاييهاي بشر در جهان معاصر را به درونمايه محوري سطرها بدل كرده، سهم عمدهاي را در تلطيف زمينههاي عاطفي شعرهاي اين شاعر به عهده گرفتهاند و رويكردهاي حسي-عاطفي شاعرانه اخوان لنگرودي را هنگام سرايش طرح و رنگ ويژه ميبخشند.
كوههاي همسايه/ كه برفها هنوز بر بسترشان/ خوابيده است/ و ريشههاي افشان آب/ كه در زمين فرو ميروند/ و بازوان تو كه مرا ميبرد/ تا اسبان آگاه شهر/ كه با چشمهاي بسته تمام خيابانها را ميدانند/ و آن بوتههاي آتش/ كه نگاههاي من آنها را مينوشند/ گلهايي كه در چشمهاي تو/ مخملند.